نوید شاهد _ محسن نوری، استاد دانشگاه شهید بهشتی که دوست دوران کودکی و هم کلاسی مدرسه شهید نیری بود، درباره او می گوید: "توی محل از بچگی با هم بودیم. منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن در ضلع شمالی مسجد امین الدوله بود؛ کوچه ای که حالا به نام شهیدان نیری نام گذاری شده..." ادامه این خاطره از عارف شهید «احمد علی نیری» را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
خاطره|

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، «شهید احمد علی نیری» در تابستان 1345 در روستای آینه ورزان دماوند دیده به جهان گشود. از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود. در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان می‌داد. همه می‌دانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را کنند با آن‌ها برخورد سختی خواهد کرد. پس از حضور در جبهه در 27 بهمن ماه سال 1364 در سن 19 سالگی در عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید. نوید شاهد تهران بزرگ در ادامه خاطره‌ای از زبان دوست و هم کلاسی مدرسه شهید را برای علاقه مندان منتشر می‌کند.

دوست دوران کودکی شهید احمد علی نیری روایت می‌کند:

توی محل از بچگی با هم بودیم. منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن در ضلع شمالی مسجد امین الدوله بود؛ کوچه ای که حالا به نام شهیدان نیری نام گذاری شده.

در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی و خوب بود.

احمد یکی از بهترین دوستان من بود. همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد. هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد. من و بقیه دوستان کمکش می کردیم!

رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود. احمد بهترین دوران نوجوانی من بود. باهم بازی می کردیم، مدرسه می رفتیم. باهم بر می گشتیم.

از دوره دبستان تا دبیرستان با احمدعلی هم کلاس بودم. بهترین خاطرات من برمی گشت به همان ایام.

می گفت: بیا توی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن را بخوانیم. در زنگ تفریح هم می دیدیم که یک برگه ای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.

یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگه اسماء الله است. نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.

کم کم که بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد. او پله پله بالا می رفت و من...

بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نمی کرد.
معلم گفته بود امتحان دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می‌شود. فردا زنگ سوم که تمام شد، آماده امتحان باشید.

آمدیم داخل حیاط، گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شود. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیرد، اما به نمازخانه رفت و نمازش را اقامه کرد.

منبع: کتاب عارفانه، زندگی نامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده